آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

کیش (قسمت آخر)

آرام خیلی اهل پیاده روی نیست و ترجیح می ده که یکی بغلش کنه, به همین خاطر فکر کردم کالسکه خیلی به کارم بیاد بنابراین با خودم بردمش. 1 بار توی باغ پرندگان آرام به مدت 2 ساعت توی کالسکه اش خواب بود و یکبار هم یه نیم ساعتی توی بازار چون مشغول خوردن تنقلات بود تو کالسکه نشست. خوب خیلی به درد آرام نخورد اما به درد من ...! حداقل به عنوان چرخ دستی, کیسه های خریدمو باهاش حمل کردم عاشقِ اون سیبیلاتم هستم دخترکم   آرام به مطالعه خیلی علاقه داره و گاهی برای خودش کتاب یا روزنامه می خونه و قصه های جدید از خودش خلق می کنه, تو این سفر اما قصه های روی تابلوها!!! هم براش جذاب شده بودن اینجا تو ایستگاه تاکسی قصه یه مورچه کوچولو...
29 مهر 1391

کیش (قسمت دوم)

مگه میشه آدم کیش بره دریا نره! هرچند که تمام عمرت کنار دریا زندگی کرده باشی. خلاصه که ما هم تو این چند روزه یه سری به ساحل زیبای کیش زدیم و خاطره ساختیم... عاشقِ اون ژست گرفتنتم   وقتی آرام موهاشو به دست باد سپرد...   در تمام بازارهای کیش چندین صندوق خیریه هست, به آرام توضیح دادم که مردم توی این صندوق ها پول می اندازند بعد فرشته مهربون می یاد و اون پولها رو به دست بچه هایی می رسونه که به کمک احتیاج دارند. آرام عزیزم از من خواست که بهش پول بدم تا توی صندوق بندازه بعدشم اومد عقب تر ایستاد و از من پرسید که فرشته مهربون کی می یاد؟ بهش گفتم یواشکی می یاد که کسی نبیندش...! دفعه بعد که دوباره پول انداخت تو صن...
29 مهر 1391

کیش ( قسمت اول)

مسافرت با یه بچه 2 ساله هم عالمی داره! رسیدگی به یه کاری تو کیش یه جور توفیق اجباری شامل حال ما کرد که یه سفر 4 روزه به کیش داشته باشیم. قسمتی از انگیزه ام برای رفتن , پارک دلفین و باغ پرندگان بود. برنامه باغ پرندگان که کلا" با شکست مواجه شد, به خاطر برنامه ریزی غلط هتل با یک ساعت تاخیر وارد پارک دلفین شدیم و فقط 10 دقیقه فرصت داشتیم که از باغ پرندگان دیدن کنیم اون 10 دقیقه هم آرام خواب بود! باغ پرندگان یه تمساح هم داره که به تازگی صاحب 5 فرزند شده! اون جسم قهوه ای سنگ نیست یه تمساح بدقوارس!!!   وقتی نوبت به دلفین های رسید آرام بیدار شده بود ولی بر خلاف تصورم هیچ علاقه ای به دیدن نمایش اونها نداشت و حسابی کلافه بود نمی...
29 مهر 1391

در نقشِ...!

بچه ها علاقۀ زیادی به تقلید کردن حرکات و رفتارهای دیگران دارند و از اون لذت می برند, صحبت کردن با آدمای خیالی پای هر چیزی که شبیه تلفنه, رانندگی با در قابلمه, آشپزی, ورزش و کلا" هر کاری که بزرگترها انجام می دن. کار جالب این روزهای آرام فرو رفتن در نقش آدمها یا اشیاء یا شخصیت های کتابهای داستانشِِ , مثلا" گاهی اون مامان می شه و من آرام یا گاهی از من می خواد که مونا( خاله ) باشم و خودش نقش سعید( همسر خاله) رو بازی می کنه ویا گاهی دکتر میشه و من نقش مریض رو بازی می کنم ویا برعکس. حالا نکته اش اینجاست که بعضی از کارهایی رو که در حالت عادی وقتی ازش می خوام ممکنه انجام نده, وقتی داره نقش بازی می کنه با کمال میل به درخواستم پاسخ مثبت می ده, مثل...
23 مهر 1391

ضرب المثل

نهار حاضر شده اما ترجیح می دم اول اتاق آرام رو مرتب کنم بعد غذا بخوریم, به آرام می گم بیا کمکت می کنم اتاقتو مرتب کنی می گه مامان ویدا هر کاری به وقت خودش اول غذا بخوریم, اول اتاق تمیز کنیم !(منظورش اینه که اول غذا بعد نظافت) کلی هیجانزده شدم و قربون صدقه اش رفتم خودش لوس می کنه بهم می گه چه ضرب المثل هایی بلدم من! الهی مادر قربون اون حرف زدنت بره!   مجموعه الفی اتکینز مدتهاست که کتاب مورد علاقه آرامِ البته در رده سنی آرام نیست و من همیشه با تلخیص! می خونمش. این ضرب المثل هم یکی از قصه های این مجموعه بود.  
21 مهر 1391

حوض نقاشی!

نقاشی با رنگ انگشتی یکی از کارهای مورد علاقه آرامِ و البته فقط اجازه داره روی دیوار حموم این کارو بکنه , چون در اولین تجربه اش به اتفاق خاله ندا, روی دیوار اتاقش چنان اثری از خودش خلق کرد که ماندگارترین اثر هنری دختر هنرمندم شد! سلام ند!!!   اینم تجربه امروز مثل اینکه خیلی خوشمزه نبود   ...
17 مهر 1391

آغاز

خوب اعتراف می کنم که اینجا رو خیلی دیر راه انداختم, مدتها تو فکرش بودم, مدتها قبل از تولد آرام! ولی بالاخره این اتفاق افتاد و امیدوارم وبلاگ پر باری بشه واسه اینکه اگه 10 سال دیگه برگشتم به آرشیوم از اینکه یه جایی برای حفظ خاطراتم درست کردم خوشحال باشم.
17 مهر 1391
1